فصل عاشقی

ای خوب من بیا تا در مسیر نور

دیدارهای روشن مهری رقم زنیم

بنیان هر چه فاصله ،اینک به هم زنیم

در کوچه باغ مهربانی گنجشک های شاد

نبش طراوت باران پر نشاط

در گرگ و میش تپش های پر امید سمت دقایق زیبای عاشقی

وقتی پریده ای دگر از گرت خویشتن

یک جوی آب روان ، چشم در ره است

بعد از سکوت سبز تمنای همدلی

آن سو تر از طراوت واگویه های ناب

وقتی نسیم صبح ، بر گونه های خیس تو صد بوسه می زند

هنگام بارش چشمان خیس عشق

من چشم در رهم ، که بیایی عزیز دل

با دست های خالی خود

شاخه ای زنور

با چشم های روشن خود

ساغری زمهر

آغوش باز وتمنای وصل دوست

آن دم ،که اشک و خنده به هم تاب می خورند

وقتی توان واژه به پایان رسیده است

در آن دمی که نباشد مجال حرف

هنگامه سکوت

با لرزش لبی ،که زهر واژه برتر است

با واژه ای زجنس نگاهی که عاشق است

من را صدا بزن

دیدار ما لب درگاه عاشقی

با چشم دل بیا

آن سان تو محو ما ،تا بدرد پرده ی حجاب

با سینه ای که هوایش هوای ماست

مست طراوت جان بخش عطر دوست

قهری اگر که بوده ،کنون فصل عاشقی ست

آغوش باز و تمنای همدلی ست

اینک صدای زمزمه ات را شنیده ام

اشکی به روی گونه ،همو را که دیده ام

آن قامتی که به قدقامتی به پاست

وان سینه ای که در آن ذکر یا خداست

دستی به سوی آسمان ،اگر که نگیرم،که گیردش؟

وان حاجتی ،اگر نپذیرم ،که پاسخش؟

اینک من و اجابت و دعوت به سوی خویش

اینک تو و تمایل برگشت به سوی ما

دلدادگی که سر آغاز عاشقی ست

واکن تو گوش دل

اینک زمانه ی افشای راز ماست

آخر چگونه بگویم که از منی ؟

هیهات از آن که ندانی ،که با توام؟

آری بگو نشانی من را که با تو داد ؟

شوق وصال مرا در دلت نشاند ؟

آری بگو به اذن که این جا تو آمدی؟

واگو کدام جذبه تورا به سوی ما کشاند ؟

عشق درون سینه ی تو کار ماست

امید وصل دوباره نوید ماست

آن پنجه ها که به در میزدی ، که زد ؟

بگشوده در به شوق وصالت ،بگو که کرد ؟

دل تنگ من اگر که شدی کار عشق ماست

آری کلید این دل تنگت به دست ماست

قبل از تو من به سویت توبه کرده ام

این میل توبه به قلبت نشانده ام

گفتم دوباره کسی در میان راه ،خواهد تورا ربود

با این ندا که مرو ، راه بسته است

گفتم دوباره ترس غریبی زقهرها

ترسانده آن نگاه پریشان خسته را

گفتم دوباره آیه های قهر مرا ،باز خوانده ای

نا خوانده آیه های مهر مرا ،قهر مانده ای

آخر کسی نگفته به تو عاشقم؟

نشنیده ای عزیز دلم خالق توام؟

آخر کسی نگفت تورا من برای خود

از خاک سرد وروح خودم آفریده ام؟

ترسیده ای که نپذیرم تورا ،عجب

غفار توبه پذیرم ،چه جای تب

با این نوای عشق

با این اذان که همانا صدای ماست

گردان تو قبله ی مهرت به سوی ما

هر جاروی دوباره بیایی کنار ما

آغوش باز و تنای صد وصال

قهری اگر که بوده ،کنون فصل عاشقی ست

ای خوب من بیا

تادرمسیرنور

دیدارهای روشن مهری رقم زنیم

دیدار ما لب درگاه عاشقی

شعر از : کیوان شاهبداغی ،گرفته شده از مجله ی موفقیت شماره ۲۱۳

نظر یادتون نره